گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
دانشنامه امام حسین
جلدششم
3 / 26نافع بن هِلال


نافع بن هِلال ، که با عناوینِ جَمَلی ، بَجَلی ، (1) مرادی و بَجَلیِ مُرادی در منابع تاریخی از وی یاد شده ، از یاران امام علی علیه السلام و یکی از کوشاترین یاران امام حسین علیه السلام در جریان کربلا بوده است . گفتنی است که شخص دیگری به نام هِلال بن نافع ، در کربلا حضور داشته که جزو سپاه عمر بن سعد و از گزارشگران حادثه کربلاست (2) و گاه ، وی با این نافع بن هِلال ، اشتباه گرفته شده است . (3) وی ، یکی از چهار نفری است که در راه کوفه ، در منزلی به نام عُذَیب الهِجانات ، به امام حسین علیه السلام پیوستند . (4) هنگامی که امام علیه السلام ، سخنرانیِ معروف خود را در شب عاشورا خطاب به یارانش ایراد کرد ، در پایان فرمود : من ، مرگ را چیزی جز خوش بختی ، و زندگی با ستمگران را چیزی جز ملال نمی دانم . در این هنگام ، نافِع ، پس از زُهَیر بن قَین ، از جا برخاست و گفت : به خدا سوگند ، ما از دیدار پروردگارمان ، ناخشنود نیستیم ، و بر اساس نیّت ها و بصیرت های [درست] خود هستیم . با دوستِ تو ، دوست و با دشمن تو ، دشمنیم . (5) نافِع بن هِلال ، در رساندن آب به خانواده امام علیه السلام نقش مؤثّری داشت . (6) وی حوالی شب عاشورا ، پرچمدارِ گروهی بود که مأموریت داشتند تا آب تهیّه کنند . وی هنگامی که علی بن قَرَظه ، به بهانه خونخواهی برادرش به امام حسین علیه السلام حمله بُرد ، راه را بر وی بست و با وارد کردن ضربه ای به وسیله نیزه بر او ، حمله وی را دفع کرد . (7) نافِع بن هِلال ، تیراندازی ماهر بود و در روز عاشورا ، دوازده نفر از سپاه دشمن را هدف قرار داد و از پا در آورد و عدّه ای را نیز زخمی کرد و پس از تمام شدن تیرهایش ، با شمشیر خود ، به صف دشمن زد ، در حالی که این رَجَز را بر لب داشت : من غلام یمنیِ جَمَلی امدینم، دین حسین و علی است . وی ، در نهایت ، آن قدر جنگید تا هر دو بازویش شکست و به اسارت دشمن در آمد . وقتی او را نزد عمر بن سعد بردند ، در حالی که خون بر محاسنش جاری بود ، با شهامتِ تمام ، خطاب به او گفت : به خدا سوگند ، من دوازده نفر از شما را کُشتم ، و این ، جز آنهایی است که زخمی کردم . خودم را برای تلاشی که کرده ام ، سرزنش نمی کنم ، و اگر بازو و مُچی برایم مانده بود ، نمی توانستید مرا اسیر کنید . عمر بن سعد ، به شمر دستور داد تا او را بکُشد . نافِع ، در آخرین لحظات زندگی ، خطاب به شِمر گفت : به خدا سوگند ، بدان که اگر تو در زمره مسلمانان بودی ، بر تو گران می آمد که با [ ریختن ] خون ما به دیدار خدا نائل شوی ! ستایش ، خدایی را که مرگ ما را به دست بدترینِ آفریدگانش قرار داد ! نام وی در «زیارت رجبیّه» و «زیارت ناحیه» آمده است . در «زیارت ناحیه مقدّسه» می خوانیم : سلام بر نافِع بن هِلال بن نافِع بَجَلی مرادی !



1- .مؤلف أنصار الحسین علیه السلام ، «بَجَلی» را تصحیف «جُمَلی» می داند .
2- .ر . ک : ج 7 ص 241 (فصل نهم / احوال امام علیه السلام در لحظه های پایانی زندگی) .
3- .قابل توجه است که الفتوح و بعضی منابع دیگر : اسم او را هلال گفته اند و اسم پدر وی را رافع ، نافع و حجاج آورده اند .
4- .ر . ک : ج 5 ص 257 (بخش هفتم / فصل هفتم / آمدن چهار نفر از کوفه به همراه طرماح بن عدی به سوی امام علیه السلام ) .
5- .ر. ک : ج 5 ص 245 (بخش هفتم / فصل هفتم / سخنرانی امام علیه السلام در ذی حُسُم) .
6- .ر .ک : ج 5 ص 425 (فصل یکم / نقش عبّاس در رساندن آب به لشگر امام علیه السلام ) .
7- .ر . ک : ص 355 (عمرو بن قرظه انصاری) .




تاریخ الطبری عن یحیی بن هانئ بن عروه :إنَّ نافِعَ بنَ هِلالٍ کانَ یُقاتِلُ یَومَئِذٍ وهُوَ یَقولُ : أنَا الجَمَلِیُّأنَا عَلی دینِ عَلِیٍّ قالَ : فَخَرَجَ إلَیهِ رَجُلٌ یُقالُ لَهُ مُزاحِمُ بنُ حُرَیثٍ ، فَقالَ : أنَا عَلی دینِ عُثمانَ . فَقالَ لَهُ : أنتَ عَلی دینِ شَیطانٍ ، ثُمَّ حَمَلَ عَلَیهِ فَقَتَلَهُ . (1)

مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی :ثُمَّ تابَعَهُ [مُسلِمَ بنَ عَوسَجَهَ] نافِعُ بنُ هِلالٍ الجَمَلِیُّ وهُوَ یَقولُ : أنَا عَلی دینِ عَلِیٍّاِبنُ هِلالٍ الجَمَلِیُّ أضرِبُکُم بِمُنصَلیتَحتَ عَجاجِ القَسطَلِ (2) فَخَرَجَ لِنافِعٍ رَجُلٌ مِن بَنی قَطیعَهَ ، فَقالَ لِنافِعٍ : أنَا عَلی دینِ عُثمانَ . فَقالَ نافِعٌ : إذَن أنتَ عَلی دینِ الشَّیطانِ . وحَمَلَ عَلَیهِ فَقَتَلَهُ ؛ فَأَخَذَ نافِعٌ ومُسلِمٌ یَجولانِ فی مَیمَنَهِ ابنِ سَعدٍ . (3)

أنساب الأشراف :کانَ نافِعُ بنُ هِلالٍ قَد سَوَّمَ نَبلَهُ ؛ أی أعلَمَها ، فَکانَ یَرمی بِها ویَقولُ : أرمی بِها مُعلَّما أفواقُها (4)وَالنَّفسُ لا یَنفَعُها إشفاقُها فَقَتَلَ اثنَی عَشَرَ رَجُلاً مِن أصحابِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ ، ثُمَّ کُسِرَت عَضُدُهُ واُخِذَ أسیرا ، فَضَرَبَ شِمرٌ عُنُقَهُ . (5)



1- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 435 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 565 وفیه «وقاتل نافع بن هلال مع الحسین علیه السلام أیضا ، فبرز إلیه مزاحم بن حریث فقتله نافع» فقط ؛ الإرشاد : ج 2 ص 103 ، إعلام الوری : ج 1 ص 462 وفیهما «أنا ابن هلال البجلی» بدل «أنا الجملی» ، مثیر الأحزان : ص 60 وفیه «خرج نافع بن هلال المرادی ، فبرز إلیه واجم بن حریث الرشدی فتطاعنا ، فقتل نافع واجما» فقط ، بحار الأنوار : ج 45 ص 19 .
2- .القسطل والقصطل ، بالسین والصاد : الغبار (الصحاح : ج 5 ص 1801 «قسطل») .
3- .مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی : ج 2 ص 14 .
4- .فُوقُ السهم : هو موضع الوتر منه (النهایه : ج 3 ص 480 «فوق») .
5- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 404 ؛ الأمالی للصدوق : ص 225 ح 239 عن عبد اللّه بن منصور عن الإمام الصادق عن أبیه عن جدّه علیهم السلام ، روضه الواعظین : ص 207 کلاهما نحوه وفیهما «هلال بن حجّاج» ، بحار الأنوار : ج 44 ص 321 .



تاریخ الطبری به نقل از یحیی بن هانی بن عُروه : نافِع بن هِلال ، در آن روز (عاشورا) می جنگید و چنین رَجَز می خواند : من ، جَمَلی امبر دین علی ام . مردی به نام مُزاحم بن حُرَیث ، به سوی او بیرون آمد و گفت: من بر دینِ عثمانم . نافع به او گفت: تو بر دین شیطانی . سپس به او حمله کرد و او را کُشت .

مقتل الحسین علیه السلام ، خوارزمی :در پیِ مُسلم بن عَوسَجه ، نافع بن هِلال جَمَلی ، به میدان آمد ، در حالی که می گفت: من بر دین علی امفرزند هِلال جَمَلی ام . شما را با تیرهایم می زنمزیر توفانی از گَرد و غبار . مردی از بنی قَطیعه ، به سوی او بیرون آمد و به نافع گفت: من بر دین عثمانم . نافع گفت: پس در این صورت، بر دین شیطانی ! آن گاه ، به او یورش بُرد و او را کُشت . نافع و مسلم ، در جناح راست لشکر عمر بن سعد ، جولان می دادند .

أنساب الأشراف :نافع بن هِلال ، تیرهایش را نشاندار کرده بود . آنها را پرتاب می کرد و می گفت: تیرهایی با سوفارِ (1) نشاندار ، پرتاب می کنمو ترس از آن ، برای جان سودی ندارد . نافع ، دوازده تن از یاران عمر بن سعد را کُشت و سپس ، بازویش شکست و اسیر شد . شِمر ، او را گردن زد .



1- .سوفار، دهانه انتهاییِ تیر است که چلّه کمان را در آن، بند می کنند (ر.ک: لغت نامه دهخدا) .


تاریخ الطبری عن محمّد بن قیس :کانَ نافِعُ بنُ هِلالٍ الجَمَلِیُّ قَد کَتَبَ اسمَهُ عَلی أفواقِ نَبلِهِ ، فَجَعَلَ یَرمی بِها مُسَوَّمَهً ، وهُوَ یَقولُ : أنَا الجَمَلِیُّ ، أنَا علی دینِ عَلِیٍّ ، فَقَتَلَ اثنَی عَشَرَ مِن أصحابِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ سِوی مَن جَرَحَ . قالَ : فَضُرِبَ حَتّی کُسِرَت عَضُداهُ واُخِذَ أسیرا ، قالَ : فَأَخَذَهُ شِمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ ومَعَهُ أصحابٌ لَهُ یَسوقونَ نافِعا حَتّی أتی بِهِ عُمَرَ بنَ سَعدٍ ، فَقالَ لَهُ عُمَرُ بنُ سَعدٍ : وَیحَکَ یا نافِعُ ، ما حَمَلَکَ عَلی ما صَنَعتَ بِنَفسِکَ ؟ قالَ : إنَّ رَبّی یَعلَمُ ما أرَدتُ ، قالَ : وَالدِّماءُ تَسیلُ عَلی لِحیَتِهِ ، وهُوَ یَقولُ : وَاللّهِ لَقَد قَتَلتُ مِنکُمُ اثنَی عَشَرَ سِوی مَن جَرَحتُ ، وما ألومُ نَفسی عَلَی الجَهدِ ، ولَو بَقِیَت لی عَضُدٌ وساعِدٌ ما أسِرتُمونی . فَقالَ لَهُ شِمرٌ : اُقتُلهُ أصلَحَکَ اللّهُ ، قالَ : أنتَ جِئتَ بِهِ فَإِن شِئتَ فَاقتُلهُ . قالَ : فَانتَضی شِمرٌ سَیفَهُ ، فَقالَ لَهُ نافِعٌ : أما وَاللّهِ أن لَو کُنتَ مِنَ المُسلِمینَ لَعَظُمَ عَلَیکَ أن تَلقَی اللّهَ بِدِمائِنا ، فَالحَمدُ لِلّهِ الّذی جَعَلَ مَنایانا عَلی یَدَی شِرارِ خَلقِهِ . فَقَتَلَهُ . (1)



1- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 441 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 568 ، البدایه والنهایه : ج 8 ص 184 کلاهما نحوه .



تاریخ الطبری به نقل از محمّد بن قیس : نافع بن هِلال جَمَلی ، نام خود را بر سوفار تیرهایش نوشته بود و با همان نشان ها ، آنها را پرتاب می کرد و می گفت: من ، جَمَلی ام . بر دین علی ام . آن گاه ، دوازده تن از یاران عمر بن سعد را افزون بر زخمی ها، از پای در آورد. آن قدر به او ضربه زدند تا بازوهایش شکست و اسیر شد. شمر بن ذی الجوشن ، به همراه یارانش ، او را گرفت و به سوی عمر بن سعد بُرد . عمر بن سعد به او گفت: وای بر تو ، ای نافع ! چه چیز ، تو را وادار کرد که این کار را با خود بکنی ؟ نافع گفت: پروردگارم می داند که مقصودم ، چه بوده است. آن گاه ، در حالی که خون وی بر محاسنش جاری بود ، می گفت: به خدا سوگند ، دوازده تن از شما را ، افزون بر زخمی ها ، کُشته ام و خود را بر تلاشم ، سرزنش نمی کنم ؛ و اگر برایم دست و بازو مانده بود، نمی توانستید اسیرم کنید. شمر به او گفت: او را بُکش خدا ، کارت را به سامان کند ! عمر گفت: تو او را آورده ای . اگر می خواهی، او را بکُش . شمر هم شمشیرش را بر کشید . نافع به او گفت : بدان که به خدا سوگند ، اگر از مسلمانان بودی ، بر تو گران می آمد که خدا را با [ ریختن ] خون های ما ، دیدار کنی . پس ستایش ، خدایی را که مرگ ما را به دست بدترینِ آفریدگانش قرار داد ! سپس شمر، او را کُشت .



مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی :خَرَجَ ... نافِعُ بنُ هِلالٌ الجَمَلِیُّ وقیلَ هِلالُ بنُ نافِعٍ ، وجَعَلَ یَرمیهِم بِالسِّهامِ فَلا یُخطِئُ ، وکانَ خاضِبا یَدَهُ ، وکانَ یَرمی ویَقولُ : أرمی بِها مُعلَمَهً أَفواقُهاوَالنَّفسُ لا یَنفَعُها إشفاقُها مَسمومَهً یَجری بِها أخفاقُهالَتَملَأَنَّ أرضَها رِشاقُها فَلَم یَزَل یَرمیهِم حَتّی فَنِیَت سِهامُهُ ، ثُمَّ ضَرَبَ إلی قائِمِ سَیفِهِ فَاستَلَّهُ ، وحَمَلَ وهُوَ یَقولُ : أنَا الغُلامُ الیَمَنِیُّ الجَمَلِیدینی عَلی دینِ حُسَینٍ وعَلِی إن اُقتَلِ الیَومَ فَهذا أمَلیوذاکَ رَأیی واُلاقی عَمَلی فَقَتَلَ ثَلاثَهَ عَشَرَ رَجُلاً حَتّی کَسَرَ القَومُ عَضُدَیهِ وأخَذوهُ أسیرا ، فَقامَ شِمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ فَضَرَبَ عُنُقَهُ . (1)

المناقب لابن شهرآشوب :بَرَزَ نافِعُ بنُ هِلالٍ البَجَلِیُّ قائِلاً : أنَا الغُلامُ الیَمَنِیُّ البَجَلِیدینی عَلی دینِ حُسَینِ بنِ عَلِی أضرِبُکُم ضَربَ غُلامٍ بَطَلِویَختِمُ اللّهُ بِخَیرٍ عَمَلی فَقَتَلَ اثنَی عَشَرَ رَجُلاً ، ورُوِیَ سَبعینَ رَجُلاً . (2)

3 / 27وَهَبُ بنُ وَهَبٍلا تتوفّر لدینا معلومات أکثر ممّا جاء فی المتون التالیه . وجدیر بالذکر أنّ أحد أصحاب الإمام الحسین المشهورین والشجعان ، والذی جاء إلی کربلاء مع زوجته أُمّ وهب ، واستشهدت زوجته أیضاً ، هو عبداللّه بن عمیر الکلبی الذی سلفت ترجمته ، (3) وتشابه بعض المتون المتعلّقه بوهب مع اختلاطها بالمتون المتعلّقه بعبد اللّه بن عمیر ، (4) أدّی إلی أن یعتقد بعض الباحثین (5) بأنّه لا وجود خارجیّاً لوهب بن وهب ، وإنّه فی الحقیقه هو عبداللّه بن عمیر نفسه، لکن نتیجه للخلط بینه وبین آخرین حدث هذا الشخص . وعلی أیّ حال ، فإنّ المعلومات المتوفّره لدینا حالیّاً بین القضیّتین ، رغم وجود التشابهات والإختلاط بینهما ، تختلف اختلافا کبیرا أیضا . وبناءً علی هذا فإنّ کلام بعض المحقّقین وإن کان ممکناً، إلّا أنّه لا یبعث علی الإطمئنان ، ولا یبعد أن یکونا شخصین، خاصّه وأنّه لا یمکن الجمع بین ما ورد فی بعض المصادر من کون وهب نصرانیّا ، وکون عبد اللّه بن عمیر من أصحاب الإمام المعروفین .



1- .مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی : ج 2 ص 20 ، الفتوح : ج 5 ص 109 نحوه وفیه «هلال بن رافع البجلی» ولیس فیه ذیله من «فقتل» .
2- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 104 .
3- .راجع : ص 332 (عبداللّه بن عمیر الکلبی) .
4- .نظیر متن الملهوف ، الذی حدث خلط فیه مع عبد اللّه بن عمیر بشکل کامل.
5- .راجع: قاموس الرجال: ج 10 ص 448 و 450 و 456، وکتاب «سخنان حسین بن علی از مدینه تا کربلا» (بالفارسیّه) للنجمی : ص 195 .



مقتل الحسین علیه السلام ، خوارزمی :نافِع بن هِلال جَمَلی (نیز گفته شده: هلال بن نافع) ، به میدان آمد و به سوی آنان ، تیراندازی می کرد و تیرهایش هم به خطا نمی رفتند. او دستش را رنگ کرده بود [ تا تیرهایش نشاندار شوند ] و تیر می انداخت و چنین می خواند : آنها را پرتاب می کنم ، در حالی که سوفارشان ، نشاندار استو ترس از آنها، برای جان ، سودی ندارد . سمّی اند و تند و تیزو زمین را از خود ، پُر می کنند . هماره ، تیر می انداخت تا آن که تیرهایش تمام شد . سپس ، دست به قبضه شمشیرش بُرد و آن را بیرون کشید و یورش بُرد ، در حالی که می خواند : من ، غلام یمنیِ جَمَلی امدینم ، همان دینِ حسین و علی است اگر امروز ، کُشته شوم ، آرزوی من استو این ، اندیشه من است و عملم را دیدار می کنم . سپس ، سیزده تن را کُشت تا آن که لشکریان ابن سعد ، بازوهایش را شکستند و او را اسیر کردند . آن گاه ، شمر بن ذی الجوشن ، برخاست و او را گردن زد.

المناقب ، ابن شهرآشوب :نافع بن هِلال بَجَلی ، به میدان مبارزه پا نهاد ، در حالی که چنین می گفت : من ، غلام یَمَنیِ بَجَلی امدینم ، همان دینِ حسین بن علی است . شما را به سان جوانی قهرمان ، می زنمو خداوند ، عملم را ختمِ به خیر می کند . آن گاه ، دوازده تن را کُشت . هفتاد نفر هم نقل شده است .

3 / 27وَهْب بن وَهْب

در باره این شخص ، افزون بر متونی که خواهد آمد ، اطّلاعی در دست نیست . گفتنی است که یکی از یاران مشهور و شجاع امام حسین علیه السلام که به همراه همسرش امّ وَهْب به کربلا آمده بود و همسرش نیز به شهادت رسید ، عبد اللّه بن عُمَیر کَلْبی است که شرح حالش گذشت . (1) برخی متون مربوط به وَهْب ، مشابهت ها و مشترکاتی با متون مربوط به عبد اللّه بن عُمَیر دارند . (2) همین باعث شده تا برخی محقّقان، معتقد شوند که وَهْب به بن وَهْب ، وجودِ خارجی نداشته است و در واقع ، همان عبد اللّه بن عُمَیر است که نامش بر اثر خلط، شخص یا اشخاص دیگری پدید آمده اند . به هر حال ، در آنچه اکنون وجود دارد ، ضمن مشابهت ها و خلط ها، تفاوت های فاحشی هم بین این دو ماجرا ، وجود دارد. بنا بر این ، ضمن آن که سخن برخی محقّقان ، مبنی بر دو نفر بودن آنها امکان دارد ؛ ولی دلایل آنها در حدّ اطمینان آوری نیست و دو نفر بودن آنها ، بعید نیست، بویژه بحث نصرانی بودن وَهْب که در برخی منابع آمده ، با عبد اللّه بن عُمَیر که از یارانِ نامی امام حسین علیه السلام است ، به هیچ وجه ، قابل جمع نیست .

.

1- .ر ک : ص 333 (عبد اللّه بن عُمَیر کَلْبی) .
2- .نظیر متن الملهوف که کاملاً با عبد اللّه بن عُمَیر ، خلط شده است .



الأمالی للصدوق عن عبد اللّه بن منصور عن جعفر بن محمّد بن علیّ بن الحسین عن أبیه عن جدّه [زین العابدین] علیهم السلام :وبَرَزَ... وَهبُ بنُ وَهبٍ ، وکانَ نَصرانِیّا أسلَمَ عَلی یَدَیِ الحُسَینِ علیه السلام هُوَ واُمُّهُ ، فَاتَّبَعوهُ إلی کَربَلاءَ ، فَرَکِبَ فَرَسا وتَناوَلَ بِیَدِهِ عودَ الفُسطاطِ (1) ، فَقاتَلَ وقَتَلَ مِنَ القَومِ سَبعَهً أو ثِمانِیَهً ، ثُمَّ استُؤسِرَ . فَاُتِیَ بِهِ عُمَرَ بنَ سَعدٍ لَعَنَهُ اللّهُ فَأَمَرَ بِضَربِ عُنُقِهِ ، فَضُرِبَت عُنُقُهُ ، ورُمِیَ بِهِ إلی عَسکَرِ الحُسَینِ علیه السلام ، وأخَذَت اُمُّهُ سَیفَهُ وبَرَزَت . فَقالَ لَهَا الحُسَینُ علیه السلام : یا اُمَّ وَهبٍ ! اجلِسی فَقَد وَضَعَ اللّهُ الجِهادَ عَنِ النِّساءِ ، إنَّکِ وَابنَکِ مَعَ جَدّی مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله فِی الجَنَّهِ . (2)

.

1- .الفُسطاط : بیت من الشعر (الصحاح : ج 3 ص 115 «فسط») .
2- .الأمالی للصدوق : ص 225 ح 239 ، روضه الواعظین : ص 207 من دون إسنادٍ إلی أحدٍ من أهل البیت علیهم السلام وفیه «وهب» بدل «وهب بن وهب» ، بحار الأنوار : ج 44 ص 320 ح 1 .


الأمالی ، صدوق به نقل از عبد اللّه بن منصور ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر ، از جدّش امام زین العابدین علیهم السلام : وَهْب بن وَهْب ، به میدان آمد. او و مادرش ، مسیحی بودند که به دست امام حسین علیه السلام ، مسلمان شده بودند و تا کربلا به دنبال او آمده بودند . وَهْب ، بر اسب ، سوار شد و عمود خیمه را به دست گرفت و جنگید تا هفت یا هشت تن [ از سپاه دشمن ] را کُشت و سپس ، اسیر شد. او را نزد عمر بن سعد که خدا ، لعنتش کند آوردند. فرمان داد تا گردنش را بزنند . او را گردن زدند و [ سرش را ] به سوی لشکر امام حسین علیه السلام انداختند. مادرش ، شمشیر او را بر گرفت و به میدان آمد . امام حسین علیه السلام به او فرمود : «ای امّ وَهْب ! بنشین که خداوند ، جهاد را از دوشِ زنان ، برداشته است . تو و پسرت ، با جدّم محمّد صلی الله علیه و آله ، در بهشتْ خواهید بود» .





الملهوف :خَرَجَ وَهبُ بنُ حُبابٍ الکَلبِیُّ فَأَحسَنَ فِی الجِلادِ (1) وبالَغَ فِی الجِهادِ ، وکانَ مَعَهُ زَوجَتُهُ ووالِدَتُهُ ، فَرَجَعَ إلَیهِما وقالَ : یا اُمّاه ، أرَضیتِ أم لا ؟ فَقالَت : لا ما رَضیتُ حَتّی تُقتَلَ بَینَ یَدَیِ الحُسَینِ علیه السلام ، وقالَتِ امرَأَتُهُ : بِاللّهِ عَلَیکَ لا تَفجَعنی فی نَفسِکَ . فَقالَت لَهُ اُمُّهُ : یا بُنَیَّ! اعزُب عَن قَولِها ، وَارجِع فَقاتِل بَینَ یَدَیِ ابنِ بِنتِ نَبِیِّکَ تَنَل شَفاعَهَ جَدِّهِ یَومَ القِیامَهِ . فَرَجَعَ ولَم یَزَل یُقاتِلُ حَتّی قُطِعَت یَداهُ ، فَأَخَذَتِ امرَأَتُهُ عَمودا فَأَقبَلَت نَحوَهُ وهِیَ تَقولُ : فِداکَ أبی واُمّی قاتِل دونَ الطَّیِّبینَ حَرَمِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، فَأَقبَلَ لِیَرُدَّها إلَی النِّساءِ فَأَخَذَت بِثَوبِهِ وقالَت : لَن أعودَ دونَ أن أموتَ مَعَکَ . فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام : جُزِیتُم مِن أهلِ بَیتٍ خَیرا ، ارجِعی إلَی النِّساءِ یَرحَمُکِ اللّهِ ، فَانصَرَفَت إلَیهِنَّ ، ولَم یَزَلِ الکَلبِیُّ یُقاتِلُ حَتّی قُتِلَ رِضوانُ اللّه عَلَیهِ . (2)

المناقب لابن شهرآشوب :بَرَزَ وَهبُ بنُ عَبدِ اللّهِ الکَلبِیُّ وهُوَ یَرتَجِزُ . إن تُنکِرونی فَأَنَا ابنُ الکَلبِسَوفَ تَرَونی وتَرَونَ ضَربی وحَملَتی وصَولَتی فِی الحَربِاُدرِکُ ثَأری بَعدَ ثَأرِ (3) صَحبی وأدفَعُ الکَربَ أمامَ الکَربِلَیسَ جِهادی فِی الوَغی (4) بِاللَّعبِ فَلَم یَزَل یُقاتِلُ حَتّی قَتَلَ مِنهُم جَماعَهً ، ثُمَّ قالَ لِاُمِّهِ : یا اُمّاه أرَضیتِ أم لا ؟ فَقالَت : ما أرضی أو تُقتَلَ بَینَ یَدَیِ الحُسَینِ علیه السلام . فَرَجَعَ قائِلاً : إنّی زَعیمٌ لَکِ اُمَّ وَهبِبِالطَّعنِ فیهِم تارَهً وَالضَّربِ ضَربِ غُلامٍ موقِنٍ بِالرَّبِّحَتّی یَذوقَ القَومُ مُرَّ الحَربِ إنِّی امرُؤٌ ذو مِرَّهٍ وغَضبِحَسبی إلهی مِن عُلَیمٍ حَسبی فَلَم یَزَل یُقاتِلُ حَتّی قَتَلَ تِسعَهَ عَشَرَ فارِسا وَاثنَی عَشَرَ راجِلاً ، ثُمَّ قُطِعَت یَمینُهُ واُخِذَ أسیراً . (5)

.

1- .الجِلادُ : هو الضرب بالسیف فی القتال (النهایه : ج 1 ص 285 «جلد») .
2- .الملهوف : ص 161 ، مثیر الأحزان : ص 62 نحوه .
3- .فی المصدر : «ثأری» ، والتصویب من بحار الأنوار .
4- .الوغی : الحرب (لسان العرب : ج 15 ص 398 «وغی») .
5- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 101 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 16 .



الملهوف :وَهْب بن حُباب کَلْبی ، به میدان آمد و خوب ، شمشیر زد و نیکو جنگید . سپس ، به سوی همسر و مادرش که با او آمده بودند ، باز گشت و گفت: ای مادر ! آیا راضی شدی یا نه ؟ مادر گفت: نه . راضی نمی شوم تا آن که در رکاب حسین علیه السلام ، کُشته شوی . همسرش نیز گفت: تو را به خدا سوگند می دهم که مرا به [ مرگ ] خودت ، سوگوار مکن . امّا مادرش به او گفت : پسر عزیزم ! سخنش را نشنیده بگیر و باز گرد و پیشِ روی فرزند دختر پیامبرت بجنگ تا به شفاعت جدّش در روز قیامت ، نائل شوی. وَهْب نیز باز گشت و جنگید تا دستانش قطع شد . همسرش ، عمود خیمه ای را برداشت و به سوی او پیش رفت، در حالی که می گفت: پدر و مادرم ، فدایت باد ! در دفاع از پاکانِ حرم پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بجنگ . وَهْب ، جلو آمد تا او را به سوی زنان بازگردانَد ؛ امّا همسرش ، لباس او را گرفت و گفت: باز نمی گردم تا این که همراه تو بمیرم . امام حسین علیه السلام فرمود : «پاداش خیر ، نصیب شما خانواده باد ! به سوی زنان ، باز گرد ، خدا ، رحمتت کند !» . او نیز به سوی آنها باز گشت ، و کَلْبی نیز پیوسته می جنگید تا کشته شد . رضوان الهی بر او باد !

المناقب ، ابن شهرآشوب :وَهْب بن عبد اللّه کَلْبی به میدان آمد ، در حالی که چنین رَجَز می خواند: اگر مرا نمی شناسید ، من فرزند کَلْبمبه زودی ، مرا و ضربه هایم را خواهیم دید و نیز یورش و هجوم مرا در جنگانتقام خود را پس از انتقام گرفتن همراهانم خواهم گرفت . و سختی ها را یک به یک ، عقب می رانمجولان من در میدان نبرد ، بازی نخواهد بود . وی ، پیوسته جنگید تا گروهی از آنان را کُشت . سپس به مادرش گفت: ای مادر ! آیا راضی شدی یا نه ؟ مادرش گفت: من ، راضی نمی شوم تا آن که پیش رویِ حسین علیه السلام ، کُشته شوی . پس وَهْب باز گشت ، در حالی که می گفت: من به تو قول می دهم ای اُمّ وَهْب که آنان را هم با ضرب نیزه و هم با شمشیر ، بزنم ضربه جوانان مؤمن به پروردگارتا آن که دشمن ، تلخیِ جنگ را بچشد . من ، مردی نیرومند و خشمگینمخدایا ! از [خاندان] ، عُلَیم بودن ، برای من بس باشد، بس ! سپس ، پیوسته جنگید تا نوزده سوار و دوازه پیاده دشمن را کُشت . سپس ، دست راستش قطع گردید و اسیر شد .


مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی :خَرَجَ وَهبُ بنُ عَبدِ اللّهِ بنِ جَنابٍ الکَلبِیُّ ، وکانَت مَعَهُ اُمُّهُ ، فَقالَت لَهُ : قُم یا بُنَیَّ فَانصُرِ ابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ ، فَقالَ : أفعَلُ یا اُمّاه ، ولا اُقَصِّرُ إن شاءَ اللّهُ ، ثُمَّ بَرَزَ وهُوَ یَقولُ : إن تُنکِرونی فَأَنَا ابنُ الکَلبِیسَوفَ تَرَونی وتَرَونَ ضَربی وحَملَتی وصَولَتی فِی الحَربِاُدرِکُ ثاری بَعدَ ثارِ صَحبی وأدفَعُ الکَربَ بِیَومِ الکَربِفَما جِلادی فِی الوَغی بِاللَّعبِ ثُمَّ حَمَلَ ، فَلَم یَزَل یُقاتِلُ حَتّی قَتَلَ جَماعَهً ، فَرَجَعَ إلی اُمِّهِ وَامرَأَتِهِ فَوَقَفَ عَلَیهِما ، فَقالَ : یا اُمّاه ! أرَضیتِ عَنّی ؟ فَقالَت : ما رَضیتُ ، أو تُقتَلَ بَینَ یَدَیِ ابنِ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، فَقالَت لَهُ امرَأَتُهُ : أسأَلُکَ بِاللّهِ أن لا تُفجِعَنی بِنَفسِکَ . فَقالَت لَهُ اُمُّهُ : لا تَسمَع قَولَها ، وَارجِع فَقاتِل بَینَ یَدَیِ ابنِ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ؛ لِیَکونَ غَدا شَفیعَکَ عِندَ رَبِّکَ . فَتَقَدَّمَ وهُوَ یَقولُ : إنّی زَعیمٌ لَکِ اُمَّ وَهبِبِالطَّعنِ فیهِم تارَهً وَالضَّربِ فِعلَ غُلامٍ مُؤمِنٍ بِالرَّبِّحَتّی یُذیقَ القَومَ مُرَّ الحَربِ إنِّی امرُؤٌ ذو مِرَّهٍ وعَصبِولَستُ بِالخَوّارِ عِندَ النَّکبِ حَسبی بِنَفسی مِن عُلَیمٍ حَسبیإذَا انتَمَیتُ فِی کِرامِ العُربِ ولَم یَزَل یُقاتِلُ حَتّی قُطِعَت یَمینُهُ ، فَلَم یُبالِ ، وجَعَلَ یُقاتِلُ حَتّی قُطِعَت شِمالُهُ ، ثُمَّ قُتِلَ ؛ فَجاءَت إلَیهِ اُمُّهُ تَمسَحُ الدَّمَ عَن وَجهِهِ ، فَأَبصَرَها شِمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ ، فَأَمَرَ غُلاما لَهُ فَضَرَبَها بِالعَمودِ حَتّی شَدَخَها وقَتَلَها ، فَهِیَ أوَّلُ امرَأَهٍ قُتِلَت فی حَربِ الحُسَینِ علیه السلام . ذَکَرَ مَجدُ الأَئِمَّهِ السرخسکیُّ عَن أبی عَبدِ اللّهِ الحَدّادِ أنَّ وَهبَ بنَ عَبدِ اللّهِ هذا کانَ نَصرانِیّا ، فَأَسلَمَ هُوَ واُمُّهُ عَلی یَدِ الحُسَینِ علیه السلام ، وأنَّهُ قَتَلَ فِی المُبارَزَهِ أربَعَهً وعِشرینَ رَجُلاً (1) وَاثنَی عَشَرَ فارِسا ، فَاُخِذَ أسیرا واُتِیَ بِهِ عُمَرَ بنَ سَعدٍ ، فَقالَ لَهُ : ما أشَدَّ صَولَتَکَ ؟ ثُمَّ أمَرَ فَضُرِبَ عُنُقُهُ ورُمِیَ بِرَأسِهِ إلی عَسکَرِ الحُسَینِ علیه السلام ، فَأَخَذَت اُمُّهُ الرَّأسَ فَقَبَّلَتهُ ؛ ثُمَّ شَدَّت بِعَمودِ الفُسطاطِ ، فَقَتَلَت بِهِ رَجُلَینِ . فَقالَ لَهَا الحُسَینُ علیه السلام : اِرجِعی اُمَّ وَهبٍ ، فَإِنَّ الجِهادَ مَرفوعٌ عَنِ النِّساءِ ، فَرَجَعَت وهِیَ تَقولُ : إلهی لا تَقطَع رَجائی ، فَقالَ لَهَا الحُسَینُ علیه السلام : لا یَقطَعُ اللّهُ رَجاءَکَ یا اُمَّ وَهبٍ ، أنتِ ووَلَدُکِ مَعَ رَسولِ اللّه وذُرِّیَّتِهِ فِی الجَنَّهِ (2) .



1- .هکذا فی المصدر ، والظاهر أنّ الصواب : «راجلاً» .
2- .مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی : ج 2 ص 12 ، الفتوح : ج 5 ص 104 نحوه وفیه «وهب بن عبد اللّه بن عمیر الکلبی» ولیس فیه ذیله من «فجاءت» .



مقتل الحسین علیه السلام ، خوارزمی :وَهْب بن عبد اللّه بن جَناب کَلْبی در حالی که مادرش همراهش بود ، بیرون آمد . مادرش به او گفت: برخیز ای پسرم و فرزند دختر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را یاری ده. او گفت: ای مادر ! چنین می کنم و به یاریِ خدا کوتاهی نخواهم کرد . سپس به میدان آمد، در حالی که می گفت: اگر مرا نمی شناسید ، من فرزند کَلْبَمبه زودی ، مرا و ضربه هایم را خواهیم دید و نیز یورش و هجوم مرا در نبردانتقام خودم را پس از گرفتن انتقام همراهانم خواهم گرفت و سختی را در روز سختی می رانم .جولانم در نبرد، بازی نیست . آن گاه ، حمله کرد و پیوسته می جنگید تا گروهی [ از سپاهیان دشمن ] را کُشت . سپس به سوی مادر و همسرش باز گشت و نزدیک آنها ایستاد و گفت: ای مادر! آیا از من ، راضی شدی ؟ مادرش گفت: راضی نمی شوم ، مگر آن که پیش رویِ فرزند دختر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله ، کُشته شوی. همسرش به او گفت: تو را به خدا سوگند می دهم که مرا به [ مرگ ] خود ، سوگوار نکنی . مادرش به او گفت: به سخنش ، گوش مده و باز گرد و پیش رویِ فرزند دختر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بجنگ تا فردا، شفیع تو نزد پروردگارت باشد. او نیز [ برای نبرد ] جلو رفت ، در حالی که می گفت : من به تو قول می دهم ای امّ وَهْب که آنان را با سرنیزه و ضربت شمشیر ، بزنم ضربه جوانِ مؤمن به پروردگارتا آن که دشمن ، تلخیِ جنگ را بچشد من ، مردی نیرومند و قوم و خویش دار هستمو به گاه سختی ، ناتوان نیستم از [ خاندان ] عُلَیم بودن ، برای من بس باشد، بسچرا که تبارم ، به کریمان عرب می رسد . سپس ، پیوسته جنگید تا دست راستش قطع شد؛ امّا توجّهی نکرد و باز جنگید تا دست چپش نیز قطع شد و سپس ، کُشته شد . مادرش به سوی او آمد تا خون را از چهره اش پاک کند که شمر بن ذی الجوشن ، او را دید و به یکی از غلامانش فرمان داد تا با عمود خیمه ، به او بزند . [ او نیز چنین کرد و ] سرش را شکست و وی را کُشت . او نخستین زنی بود که در نبرد [همراه با ]حسین علیه السلام ، به شهادت رسید . مَجدُ الأئمّه سَرَخسَکی ، از ابو عبد اللّه حدّاد نقل می کند که وَهْب بن عبد اللّه ، [ نخست ]مسیحی بود که همراه با مادرش ، به دست امام حسین علیه السلام اسلام آورده بود . وی در مبارزه ، بیست و چهار تن پیاده و دوازده تن سواره [ از سپاه دشمن ] را کُشت و سپس ، اسیر شد . او را نزد عمر بن سعد آوردند . او به وَهْب گفت: حمله ات ، خیلی سخت بود ! سپس ، فرمان داد تا گردنش را بزنند و [ سرش را ] به سوی لشکر حسین علیه السلام بیندازند . مادرش ، سر وی را برگرفت و آن را بوسید و با عمود خیمه ، [ به دشمن ] حمله کرد و با آن ، دو تن را کُشت. امام حسین علیه السلام به او فرمود: امّ وَهْب باز گرد که جهاد ، از دوش زنان ، برداشته شده است» . او نیز باز گشت ، در حالی که می گفت: خدای من ! امید مرا ، قطع مکن . پس امام حسین علیه السلام به او فرمود : «خداوند ، امیدت را قطع نمی کند، ای امّ وَهْب ! تو و فرزندت، در بهشت، همراه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و فرزندانش خواهی بود» .





3 / 28یُزیدُ بنُ زِیادِ بنِ المُهاصِرِذکر یزید بن زیاد بن المهاصر أبوالشعثاء الکندی ، (1) فی المصادر الحدیثیّه والتأریخیّه بأشکال مختلفه . (2) واستناداً إلی ما ورد فی بعض المصادر فإنّه کان بصحبه الإمام الحسین علیه السلام ، وفی طریق کربلاء، حینما جاء رسول ابن زیاد بکتاب للحرّ یطلب منه التضییق علی الإمام علیه السلام ، ردّ علیه بشدّه وقال : عَصَیتَ رَبَّکَ ، وأطَعتَ إمامَکَ فی هَلاکِ نَفسِکَ ، کَسَبتَ العارَ وَالنّارَ ، قالَ اللّهُ عز و جل : «وَ جَعَلْنَهُمْ أَئِمَّهً یَدْعُونَ إِلَی النَّارِ وَ یَوْمَ الْقِیَمَهِ لَا یُنصَرُونَ » (3) فَهُو إمامُکُ . (4) کان مقاتلاً ورامیا ماهراً ، قتل بسهامه فی یوم عاشوراء عدداً من عسکر العدوّ ، فدعا له الإمام وقال: اللّهُمَّ سَدِّد رَمیَتَهُ ، وَاجعَل ثَوابَهُ الجَنَّهَ . (5) جدیر بالذکر أنّ الطبری عدّه ضمن عسکر عمر بن سعد، حیث التحق بعسکر الإمام علیه السلام کالحرّ (6) ، إلّا أنّ هذا الکلام یتنافی مع محاججته مع رسول ابن زیاد والتی رواها الطبری نفسه . 7 لذا یبدو أنّ روایه الشیخ المفید الذی اعتبره من مصاحبی الإمام الحسین (7) صحیحه . وجاء فی الزیاره الرجبیّه : السَّلامُ عَلی زائِدَهَ بنِ مُهاجِرٍ . (8) وجاء فی زیاره الناحیه المقدّسه : السَّلامُ عَلی یَزیدَ بنِ زِیادِ بنِ المُهاجِرِ الکِندِیِّ . (9)

.

1- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 408 .
2- .یزید بن زیاد بن المهاصر بن النعمان الکندی، یزید بن زیاد أبو الشعثاء، یزید بن زیاد بن مظاهر الکندی، یزید بن زیاد بن مهاجر الکندی، یزید بن زید بن المهاصر، یزید بن مهاصر أبو الشعثاء الکندی، یزید بن المهاجر، یزید بن مهاصر الجعفی، زائده بن مهاجر، زیاد بن مهاصر الکندی، أبو الشعثاء الکندی و... (راجع: التاریخ الکبیر: ج 8 ص 363 الرقم 3342، نسب معد: ج 1 ص 159 ، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 569، الفتوح: ج 5 ص 77، مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی: ج 1 ص 19 و 25 و 231؛ الإرشاد: ج 2 ص 83، المناقب لابن شهر آشوب: ج 4 ص 103، روضه الواعظین: ص 206، الأمالی للشجری: ج 1 ص 172، الحدائق الوردیّه: ج 1 ص 122 وراجع أیضا : الزیاره الرجبیه و زیاره الناحیه ج12 ص122 ح3280 وهذه الموسوعه : ج6 ص394 ح 1755 1759).
3- .القصص : 41 .
4- .راجع : ج 5 ص 286 (القسم السابع / الفصل السابع / کتاب ابن زیاد إلی الحرّ یأمره بتضیق الأمر علی الإمام علیه السلام ) .
5- .راجع: ص394 ح 1755.
6- .نفس المصدر .
7- .الإرشاد : ج 2 ص 83.
8- .راجع: ج 12 ص 122 (القسم الثالث عشر / الفصل الثانی عشر / زیارته فی اوّل رجب) .
9- .وفی روایه المزار الکبیر و مصباح الزائر : «المظاهر» بدل «المهاجر» راجع: ج 12 ص 264 (القسم الثالث عشر / الفصل الثالث عشر / الزیاره الثانیه بروایه الإقبال) .



3 / 28یزید بن زیاد بن مُهاصِر

ابو شَعثا یزید بن زیاد بن مُهاصِر کِنْدی ، که در منابع حدیثی و تاریخی ، به صورت های مختلفی از وی نام برده شده است . (1) بر پایه برخی از گزارش ها ، وی همراه امام حسین علیه السلام بود و در راه کربلا ، هنگامی که فرستاده ابن زیاد ، برای حُر پیام آورد که بر امام حسین علیه السلام سختگیری کند ، ضمن برخوردی تند ، به او گفت : پروردگارت را نافرمانی کردی و در نابودی خود ، از پیشوایت ، پیروی کردی و برای خود ، ننگ و آتش [ دوزخ ] را کسب کردی . خداوند عز و جل فرموده است : «و آنها را پیشوایانی قرار دادیم که به سوی آتش ، فرا می خوانند و روز قیامت ، یاری نمی شوند» . پس او (ابن زیاد) ، پیشوای توست . (2) وی ، جنگاور و تیرانداز ماهری بود که روز عاشورا ، با تیراندازی ، شماری از سپاهیان دشمن را به هلاکت رساند . امام علیه السلام نیز در باره او دعا کرد و فرمود : خداوندا ! تیرش را به هدف برسان و ثوابش را بهشتْ قرار ده . گفتنی است که طبری ، وی را از سپاه عمر بن سعد ، شمرده است که پس از ردّ شرط های امام حسین علیه السلام ، همانند حُر ، به سپاه امام علیه السلام پیوست ؛ ولی این سخن ، با گفتگوی وی با فرستاده ابن زیاد که خودِ طبری ، آن را گزارش کرده ، منافات دارد . 3 لذا گزارش شیخ مفید که او را از همراهانِ امام حسین علیه السلام بر شمرده ، صحیح است . در «زیارت رجبیّه» ، آمده است : سلام بر زائِده بن مُهاجر ! در «زیارت ناحیه مقدّسه» نیز آمده است : سلام بر یزید بن زیاد بن مُهاجر کِنْدی !



1- .یزید بن زیاد بن المهاصر بن النعمان الکندی ، یزید بن زیاد أبو الشعثاء ، یزید بن زیاد بن مظاهر الکندی ، یزید بن زیاد بن مهاجر الکندی ، یزید بن زید بن المهاصر ، یزید بن معاصر أبو الشعثاء الکندی ، یزید بن مهاجر ، یزید بن مهاصر جعفی، زائده بن مهاجر، زیاد بن مُهاصِر الکندی ، أبو الشعثاء الکندی .
2- .ر. ک: ج 5 ص 287 (بخش هفتم / فصل هفتم / نامه ابن زیاد به حُر، جهت سختگیری بر امام علیه السلام ) .









تاریخ الطبری عن فضیل بن خُدیج الکندی :إنَّ یَزیدَ بنَ زِیادٍ وهُوَ أبُو الشَّعثاءِ الکِندِیُّ مِن بَنی بَهدَلَهَ ، جَثا عَلی رُکبَتَیهِ بَینَ یَدَیِ الحُسَینِ علیه السلام ، فَرَمی بِمِئَهِ سَهمٍ ما سَقَطَ مِنها خَمسَهُ أسهُمٍ ، وکانَ رامِیا ، فَکانَ کُلَّما رَمی قالَ : أنَا ابنُ بَهدَلَهفُرسانِ العَرجَلَه (1) ویَقولُ حُسَینٌ علیه السلام : اللّهُمَّ سَدِّد رَمیَتَهُ ، وَاجعَل ثَوابَهُ الجَنَّهَ . فَلَمّا رَمی بِها قامَ فَقالَ : ما سَقَطَ مِنها إلّا خَمسَهُ أسهُمٍ ، ولَقَد تَبَیَّنَ لی أنّی قَد قَتَلتُ خَمسَهَ نَفَرٍ ، وکانَ فی أوَّلِ مَن قُتِلَ ، وکانَ رَجَزُهُ یَومَئِذٍ : أنَا یَزیدُ وأبی مُهاصِرأشجَعُ مِن لَیثٍ بِغیلٍ (2) خادِر (3) یا رَبّ إنّی لِلحُسَینِ ناصِرولِابنِ سَعدٍ تارِکٌ وهاجِر وکانَ یَزیدُ بنُ زِیادِ بنِ المُهاصِرِ مِمَّن خَرَجَ مَعَ عُمَرَ بنِ سَعدٍ إلَی الحُسَینِ علیه السلام ، فَلَمّا رَدُّوا الشُّروطَ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام ، مالَ إلَیهِ فَقاتَلَ مَعَهُ حَتّی قُتِلَ . (4)

أنساب الأشراف :بَرَکَ (5) أبُو الشَّعثاءِ یَزیدُ بنُ زِیادِ بنِ المُهاصِرِ بنِ النُّعمانِ الکِنِدیُّ بَینَ یَدَیِ الحُسَینِ علیه السلام ، فَرَمی ثَمانِیَهَ أسهُمٍ أصابَ مِنها بِخَمسَهٍ قَتَلَت خَمسَهَ نَفَرٍ ، وقالَ : أنَا یَزیدُ وأبِی المُهاصِرأشجَعُ مِن لَیثٍ بِغیلٍ خادِر یا رَبِّ إنّی لِلحُسَینِ ناصِرولِابنِ سَعدٍ رافِضٌ مُهاجِر وکانَ أبُو الشَّعثاءِ مَعَ مَن خَرَجَ مَعَ عُمَرَ بنِ سَعدٍ ، ثُمَّ صارَ إلَی الحُسَینٍ حینَ رَدّوا ما سَأَلَ ولَم یُنفِذوهُ ، فَقاتَلَ حَتّی قُتِلَ . (6)



1- .العرجله : القطیع من الخیل (العین : ص 527 «عرجل») .
2- .الغِیْلُ : شجر ملتفّ یستتر به کالأجمه (النهایه : ج 3 ص 403 «غیل») .
3- .خَدَرَ الأسدُ فهو خادرٌ : إذا کان فی خدره وهو بیته (النهایه : ج 2 ص 13 «خدر») .
4- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 445 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 569 نحوه وفیه «یزید بن أبی زیاد» ولیس فیه الأبیات ، البدایه والنهایه : ج 8 ص 185 نحوه ولیس فیه ذیله من «وکان یزید بن زیاد» وراجع : مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی : ج 2 ص 25 .
5- .فی المصدر : «ترک» ، وهو تصحیف .
6- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 405 .



تاریخ الطبری به نقل از فُضَیل بن خدیج کِنْدی : یزید بن زیاد، یعنی همان ابو شَعثای کِنْدی ، از تیره بنی بَهدَله ، پیشِ روی حسین علیه السلام ، دوزانو نشست و صد تیر انداخت که پنج تیر از آنها هم به خطا نرفت . او تیرانداز [ ماهری ] بود و هر گاه تیری می انداخت ، می گفت : من ، پسر بَهدَله امسوارکاری یکّه ام . حسین علیه السلام نیز می فرمود: «خدایا ! پرتابش را درست و و پاداشش را بهشت ، قرار بده». پس چون تیرهایش را انداخت، برخاست و گفت: تنها پنج تیر به خطا رفت . برایم روشن است که پنج نفر را کشته ام . او در زمره نخستین شهیدان بود و رَجَزش در آن روز ، این بود : من یزیدم و پدرم ، مُهاصِر استشجاع تر از شیری که در بیشه ، کمین کرده است . پروردگارا ! من ، یاور حسینمو رها کننده و وا گذارنده ابن سعد . یزید بن زیاد بن مُهاصِر ، از کسانی بود که همراه عمر بن سعد ، به سوی حسین علیه السلام حرکت کرد ؛ امّا هنگامی که آنان، پیشنهادهای حسین علیه السلام را نپذیرفتند [ و او را ملزم به خواسته های نابه جای خود کردند ]، به سوی حسین علیه السلام آمد و همراه او جنگید تا کشته شد .

أنساب الأشراف :ابو شَعثا، یزید بن زیاد بن مُهاصِر بن نعمان کِنْدی، پیشِ روی حسین علیه السلام دو زانو نشست و هشت تیر انداخت که پنج تیر از آنها ، اصابت کرد و پنج تن [ از سپاه دشمن ] را کُشت . آن گاه ، چنین خواند : من ، یزیدم و پدرم ، مُهاصِر استشجاع تر از شیری که در بیشه ، کمین کرده است . پروردگارا ! من ، یاور حسینمو رها کننده و وا گذارنده ابن سعد . ابو شعثا ، با همراهیان عمر بن سعد بود ؛ امّا هنگامی که آنان ، درخواست های حسین علیه السلام را رد کردند و نپذیرفتند، به سوی حسین علیه السلام رفت و [ همراه او ] جنگید تا کُشته شد .



الفتوح :خَرَجَ ... یَزیدُ بنُ زیادِ بنِ المُهاصِرِ الجُعفِیُّ وهُوَ یَقولُ : أنَا یَزیدُ وأبِی مُهاصِرلَیثٌ عَبوسٌ فِی العَرینِ جاذِر (1) یا رَبِّ إنّی لِلحُسَینِ ناصِرولِابنِ سَعدٍ تارِکٌ وهاجِر وَابنُ زِیادٍ خاذِلٌ وغادِروللِأَعادی مُبغِضٌ ونافِر وکُلُّهُم إلَی الجَحیمِ صائِر قالَ : ثُمَّ حَمَلَ فَقاتَلَ حَتّی قُتِلَ رَحِمَهُ اللّهُ . (2)

الأمالی للصدوق عن عبد اللّه بن منصور عن جعفر بن محمّد بن علیّ بن الحسین عن أبیه عن جدّه [زین العابدین] علیهم السلام :بَرَزَ ... زِیادُ بنُ مُهاصِرٍ الکِندِیُّ فَحَمَلَ عَلَیهِم وأنشَأَ یَقولُ : أنَا زِیادٌ وأبی مُهاصِرأشجَعُ مِن لَیثِ العَرینِ الخادِر یا رَبَّ إنّی لِلحُسَینِ ناصِرولِابنِ سَعدٍ تارِکٌ مُهاجِر فَقَتَلَ مِنهُم تِسعَهً ثُمَّ قُتِلَ رِضوانُ اللّهِ عَلَیهِ . (3)



1- .کذا فی المصدر ، وفی المصادر الاُخری : «خادر» .
2- .الفتوح : ج 5 ص 108 ، مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی : ج 2 ص 19 ولیس فیه من «وابن زیاد» إلی «صائر» ؛ المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 103 نحوه ولیس فیه ذیله من «وابن زیاد» .
3- .الأمالی للصدوق : ص 225 ح 239 ، روضه الواعظین : ص 206 من دون إسنادٍ إلی أحدٍ من أهل البیت علیهم السلام وبزیاده «أو مصاهر» بعد «زیاد بن مهاصر» ، بحار الأنوار : ج 44 ص 320 ح 1 .



الفتوح :یزید بن زیاد بن مُهاصِر جُعْفی ، به میدان آمد ... ، در حالی که می گفت: من یزیدم و پدرم ، مُهاصِر استشجاع تر از شیری که در بیشه ، آشیانه گُزیده است . پروردگارا ! من ، یاری کننده حسینمو وا گذارنده و دوری کننده از عمر بن سعد . و ابن زیاد ، وا گذارنده و خیانتکار استو از پیروان [ این خیانتکار ] ، متنفّر و بیزارم . و همگی آنها به سوی دوزخ ، ره سپارند . سپس ، حمله بُرد و جنگید تا کشته شد . خداوند ، رحمتش کند !

الأمالی ، صدوق به نقل از عبد اللّه بن منصور ، از امام جعفر صادق ، از پدرش امام باقر ، از جدّش امام زین العابدین علیهم السلام : زیاد بن مُهاصِر کِنْدی به میدان آمد و به دشمنان حمله بُرد و چنین سرود : من ، زیادم و پدرم ، مُهاصِر استشجاع تر از شیری که در بیشه ، کمین کرده است پروردگارا ! من ، یاور حسینمو رها کننده و وا گذارنده ابن سعد . سپس ، نُه تن از آنان را کُشت و سپس ، کشته شد . خشنودی خدا بر او باد !



مثیر الأحزان :خَرَجَ یَزیدُ بنُ المُهاجِرِ فَقَتَلَ خَمسَهً مِن أصحابِ عُمَرَ بِالنُّشّابِ (1) ، وصارَ مَعَ الحُسَینِ علیه السلام وهُوَ یَقولُ : أنَا یَزیدُ وأبِی المُهاجِرکَأَنَّنی لَیثٌ بِغیلٍ خادِر یا رَبِّ إنّی لِلحُسَینِ ناصِرولِابنِ سَعدٍ تارِکٌ وهاجِر وکانَ یُکنّی أبَا الشَّعثاءِ مِن بَنی بَهدَلَهَ مِن کِندَهَ . (2)

3 / 29یَزیدُ بنُ نُبَیط وَابناهُکما سمّی یزید بن نبیط، (3) زید بن ثبیت القیسی، (4) بدر بن رقیط (5) وزید البصری (6) . إلّا أنّ جمیع الروایات ذکرت أنّ اسمَی ولَدَیه : عبد اللّه وعبید اللّه . (7) وورد فی وصفه کان من الشیعه، من طائفه عبد القیس من أهل البصره . (8) وکان شریفاً فی قومه، وکان ممّن حضر المؤتمر السرّی الشیعیّ فی بیت المرأه المؤمنه ماریّه بنت منقذ العبدیّه ، التی کانت دارها مألفاً ومنتدی للشیعه فی البصره یتحدّثون فیه ، ویتداولون أخبار حرکه الأحداث آنذاک . (9) وقد روی کُتّاب السیرَ أنّه کان لدیه عشره أبناء ، فدعاهم لنصره الإمام الحسین علیه السلام ، فأجاب دعوته عبد اللّه وعبید اللّه . وخرجوا من البصره وأوصلوا أنفسهم إلی مکّه ، وصاحبوا الإمام ونالوا فیض الشهاده فی رکاب الإمام علیه السلام . (10) وقیل أنّ ابنیه استشهدا فی الحمله الأولی . وجاء فی زیاره الناحیه المقدّسه : السَّلامُ عَلی زیدِ بنِ ثُبَیتٍ القَیسِیِّ . السَّلامُ عَلی عَبدِ اللّهِ وعُبَیدِ اللّهِ ابنَی یَزیدَ بنِ ثُبَیتٍ (11) القَیسِیِّ . (12) وورد فی الزیاره الرجبیّه : السَّلامُ عَلی بَدرِ بنِ رَقیطٍ وَابنَیهِ عَبدِ اللّهِ وعُبَیدِ اللّهِ . (13)



1- .النُشّابُ : النَّبْلُ (القاموس المحیط : ج 1 ص 132 «نشب») .
2- .مثیر الأحزان : ص 61 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 30 .
3- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 354 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 534 وفیه «بنیط» بدل «نبیط» ؛ الأمالی للشجری : ج 1 ص 172 ، وفیها «من عبدالقیس» ، رجال الطوسی : ص 106 .
4- .راجع : زیاره الرجبیه .
5- .راجع: زیاره الرجبیه .
6- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 113 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 64 .
7- .رجال الطوسی : ص 103 وفیه «عبداللّه وعبیداللّه معرفان» ، وراجع: زیاره الناحیه و زیاره الرجبیه .
8- .الأمالی للشجری : ج 1 ص 172 ، الحدائق الوردیّه : ج 1 ص 122.
9- .راجع: ص402 ح 1760.
10- .نفس المصدر.
11- .فی روایه مصباح الزائر هنا «نبیط» بدل «ثبیت» ولیس فی المزار الکبیر : ص 494 من «ابنی ...» .
12- .راجع : ج 12 ص 262 (القسم الثالث عشر / الفصل الثالث عشر / الزیاره الثانیه بروایه الإقبال).
13- .راجع : ج 12 ص 120 (القسم الثالث عشر / الفصل الثانی عشر / زیارته فی أوّل رجب).



مثیر الأحزان :یزید بن مُهاجر به میدان آمد و پنج تن از یاران عمر بن سعد را با تیر کُشت و همراه حسین علیه السلام گردید و چنین می گفت : من ، یزیدم و پدرم ، مُهاجر استگویی چون شیری هستم که در بیشه ، کمین کرده است . پروردگارا ! من ، یاور حسینمو رها کننده و وا گذارنده ابن سعد . او از تیره بنی بَهدَلَه ، از قبیله کِنْده و کنیه اش ابو شَعثا بود .

3 / 29یزید بن نُبَیط و پسرانش

اشاره

یزید بن نُبَیط را زید بن ثُبَیت ، بدر بن رَقیط و زید بن بَصریْ نیز نامیده اند ؛ ولی در همه گزارش ها ، نام دو فرزند شهیدش ، عبد اللّه و عبید اللّه آمده است . (1) در توصیف او آمده است که : از شیعیان و از طایفه عبد قیس از مردم بصره بوده و در میان قومش ، جایگاهی والا داشته است . وی از زمره کسانی بوده که در گردهمایی پنهانیِ شیعیان که در خانه زنی مؤمن به نام ماریه دختر مُنقِذ عبدی بر پا می شد ، شرکت داشته است . خانه این زن ، مرکز دیدار و کانون شیعیان در بصره بوده که گِرد می آمدند و در آن جا با هم سخن می گفتند و خبرها و رُخدادهای آن روزگار را ردّ و بدل می کردند . سیره نویسان ، گزارش کرده اند که وی ، ده پسر داشت که آنها را به همراهی با خود برای یاریِ امام حسین علیه السلام ، دعوت کرد ؛ امّا تنها دو تن از آنها ، عبد اللّه و عبید اللّه ، دعوت او را پذیرفتند. او و دو فرزندش، از بصره خارج شدند و خود را به مکّه رساندند و همراه امام علیه السلام شدند و در رکاب وی به فیضِ شهادت رسیدند . گفته شده که دو فرزند او ، در حمله نخست دشمن ، به شهادت رسیدند . (2) در «زیارت ناحیه مقدّسه» آمده است : سلام بر یزید بن ثُبَیت قَیسی ! سلام بر عبد اللّه و عبید اللّه ، دو پسر یزید بن ثُبَیت قیسی ! در «زیارت رجبیّه» نیز آمده است : سلام بر بَدر بن رَقیط و دو پسرش عبد اللّه و عبید اللّه .



1- .در رجال الطوسی آمده است: «عبد اللّه و عبیداللّه که شناخته شده اند».
2- .ر .ک : ص135 (فصل دوم / سخنی درباره شهدای حمله نخست) .



تاریخ الطبری عن أبی المخارق الراسبی :اِجتَمَعَ ناسٌ مِنَ الشّیعَهِ بِالبَصرَهِ فی مَنزِلِ امرَأَهٍ مِن عَبدِ القَیسِ یُقالُ لَها مارِیَهُ ابنَهُ سَعدٍ أو مُنقِذٍ أیّاماً، وکانَت تَشَیَّعُ ، وکانَ مَنزِلُها لَهُم مَألَفاً یَتَحَدَّثونَ فیهِ ، وقَد بَلَغَ ابنَ زِیادٍ إقبالُ الحُسَینِ علیه السلام ، فَکَتَبَ إلی عامِلِهِ بِالبَصرَهِ أن یَضَعَ المَناظِرَ ویَأخُذَ بِالطَّریقِ . قالَ : فَأَجمَعَ یَزیدُ بنُ نُبَیطٍ الخُروجَ وهُوَ مِن عَبدِ القَیسِ إلَی الحُسَینِ علیه السلام ، وکانَ لَهُ بَنونَ عَشَرَهٌ ، فَقالَ : أیُّکُم یَخرُجُ مَعی ؟ فَانتَدَبَ مَعَهُ ابنانِ لَهُ : عَبدُ اللّهِ وعُبَیدُ اللّهِ ، فَقالَ لِأصحابِهِ فی بَیتِ تِلکَ المَرأَهِ : إنّی قَد أزمَعتُ عَلَی الخُروجِ ، وأنَا خارِجٌ ، فَقالوا لَهُ : إنّا نَخافُ عَلَیکَ أصحابَ ابنِ زِیادٍ ، فَقالَ : إنّی وَاللّهِ لَو قَدِ استَوَت أخفافُهُما بِالجَدَدِ (1) لَهانَ عَلَیَّ طَلَبُ مِن طَلَبَنی . قالَ : ثُمَّ خَرَجَ فَتَقَدّی (2) فِی الطَّریقِ حَتّی انتَهی إلی حُسَینٍ علیه السلام ، فَدَخَلَ فی رَحلِهِ بِالأَبطَحِ ، وبَلَغَ الحُسَینَ علیه السلام مَجیئُهُ فَجَعَلَ یَطلُبُهُ ، وجاءَ الرَّجُلُ إلی رَحلِ الحُسَینِ علیه السلام ، فَقیلَ لَهُ : قَد خَرَجَ إلی مَنزِلِکَ ، فَأَقبَلَ فی أثَرِهِ ، ولَمّا لَم یَجِدهُ الحُسَینُ علیه السلام جَلَسَ فی رَحلِهِ یَنتَظِرُهُ ، وجاءَ البَصرِیُّ فَوَجَدَهُ فی رَحلِهِ جالِسا ، فَقالَ : «بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذَ لِکَ فَلْیَفْرَحُواْ» (3) قالَ : فَسَلَّمَ عَلَیهِ وجَلَسَ إلَیهِ فَخَبَّرَهُ بِالَّذی جاءَ لَهُ ، فَدَعا لَهُ بِخَیرٍ ، ثُمَّ أقبَلَ مَعَهُ حَتّی أتی فَقاتَلَ مَعَهُ ، فَقُتِلَ مَعَهُ هُوَ وَابناهُ . (4)



1- .الجَدَدُ : أی المستوی من الأرض (النهایه: ج 1 ص 245 «جدد») .
2- .تقدّت به دابّته : لزمت سنن الطریق ، وتقدّی هو علیها (لسان العرب : ج 15 ص 177 «قدا») .
3- .یونس : 58 .
4- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 353 وراجع : الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 534 وفیه «یزید بن بُنیط» .



تاریخ الطبری به نقل از ابو مُخارق راسِبی : گروهی از شیعیان، در بصره در خانه زنی از قبیله عبد قیس به نام ماریه ، دختر سعد یا مُنقِذ که از شیعیان بود و خانه اش ، محلّی برای گِرد هم آمدن و گفتگو بود ، چند روزی گِرد آمدند . خبر روی آوردن حسین علیه السلام به ابن زیاد رسید و او به کارگزارش در بصره نوشت که جاسوسانی بگمارد و راه را زیر نظر بگیرد. یزید بن نُبَیط ، از [ قبیله ] عبد قیس ، تصمیم گرفت که به سوی حسین علیه السلام برود . از این رو ، از ده پسرش پرسید: کدام یک از شما با من می آید ؟ دو پسرش به نام های عبد اللّه و عبید اللّه ، به او پاسخ مثبت دادند . او به همراهیانش در خانه آن زن گفت : من ، تصمیم گرفته ام که [ برای یاری حسین علیه السلام ] بروم و اکنون ، می روم . آنان به او گفتند: ما از یاران ابن زیاد ، بر تو می ترسیم . او گفت : اگر کف این دو کفشم بر دشت هموار ، ساییده [و تمام] شود ، باز هم جستجوی آنچه می طلبم ، بر من آسان است [ و آن را رها نخواهم کرد ] . سپس ، به راه افتاد و [ شجاعانه ، ] از میانه راه اصلی رفت تا به [توقّفگاه ]حسین علیه السلام رسید و در [صحرای] اَبطَح ، به خیمه ایشان وارد شد . از سوی دیگر ، خبر حرکت او به حسین علیه السلام رسیده بود و ایشان در پیِ او رفته بود . به او گفته شد: حسین علیه السلام ، به سوی خیمه تو ، به راه افتاده است . او نیز به دنبال حسین علیه السلام رفت . حسین علیه السلام ، هنگامی که وی را نیافت، در خیمه او به انتظارش نشست . یزید بصری آمد و دید که ایشان در خیمه او نشسته است . گفت : «به فضل و رحمت خدا [فرود آمدی]، به جهت این ، باید شادی کرد» . سپس بر حسین علیه السلام سلام داد و نزدش نشست و هدفش را از آمدن ، برای حسین علیه السلام بازگو کرد. ایشان هم برایش دعای خیر کرد . سپس ، وی همراه با حسین علیه السلام آمد تا نبرد ، در گرفت و او همراه حسین علیه السلام جنگید و با پسرانش ، همراه حسین علیه السلام ، کُشته شدند .